درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها
درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها
در دوال آوردن. در کمند آوردن. در حلقۀ کمند افکندن. کمندپیچ کردن: بپیچید گیو سرافراز یال کمند اندر افکند و کردش دوال. فردوسی. به ران اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پر و بال. فردوسی. ، تسمه بستن. بند بستن. اشراج: تشریج، دوال کردن در گوشۀ جامه دان. (منتهی الارب)
در دوال آوردن. در کمند آوردن. در حلقۀ کمند افکندن. کمندپیچ کردن: بپیچید گیو سرافراز یال کمند اندر افکند و کردش دوال. فردوسی. به ران اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پر و بال. فردوسی. ، تسمه بستن. بند بستن. اشراج: تشریج، دوال کردن در گوشۀ جامه دان. (منتهی الارب)